جرونلغتنامه دهخداجرون . [ ج َ ] (اِخ ) نام ولایتی بوده نزدیک به بندر هرمز از بناهای اردشیرو گفته اند نزدیک هم بوده است ، در عهد صفویه شاه عباس ماضی بنام خود بندری ساخته آباد نمو
أَرْجِهْفرهنگ واژگان قرآناورا نگهدار- اورا مهلت بده(از ماده ارجاء به معناي تاخير انداختن است. در عبارت "قَالُواْ أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِي ﭐلْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ" منظور این است
شتابلغتنامه دهخداشتاب . [ ش ِ ] (اِمص ) مقابل درنگ . (آنندراج ). جستن و خواستن امری پیش از وقت آن و آن از مقتضیات شهوت و از صفات مذمومه باشد. عجله . (یادداشت مؤلف ). اشتاب . اش
ارته باذلغتنامه دهخداارته باذ. [ اَ ت َ ] (اِخ ) پسر فَرناس معاصر خشیارشا. او در دربار ایران مورد توجه بود و خشیارشا را تا هلس پونت با شصت هزار تن مشایعت کرد و چون بازگشت بمطیع کردن
ز پسلغتنامه دهخداز پس . [ زِ پ َ ] (ق مرکب ) مخفف از پس و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). پس از. بعد از.از بعد. از عقب . سپس . بدنبال . من بعد. ثم . مؤخر. آخر. پس . ز پی . در پی . ا