به دست آوردندیکشنری فارسی به انگلیسیachieve, acquire, compass, conciliate, find, gain, get, obtain, procure, realize, receive, step, take, win, woo, wring
finsدیکشنری انگلیسی به فارسیباله ها، باله، بال، پره ماهی، بال ماهی، پرک، دست، پره طیاره، پر، با باله مجهز کردن
خدمات مرجعreference servicesواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از خدمات کتابخانه که در جستوجو و به دست آوردن اطلاعات به کاربران کمک میکند متـ . کار مرجع reference work
استخلاص المعلوماتدیکشنری عربی به فارسیكسب اطلاعات , تخليه اطلاعاتى (كسب اطلاعات از فرد اعزام شده به خارج به هنگام برگشت) , به دست آوردن اطلاعات , كسب اخبار
عامل 1agent 1واژههای مصوب فرهنگستان[زبانشناسی] از نقشهای معنایی که بر انجامدهندۀ فعل دلالت دارد متـ . کنشگر actor [علوم نظامی] کسی که برای به دست آوردن اطلاعات و انجام امور اطلاعاتی یا ضداطلاع
مرجعفرهنگ انتشارات معین(مَ جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل بازگشت ، محل رجوع . ج . مراجع . 2 - شخص یا مقامی که می توان برای درخواستی به نزدش رفت . 3 - نوشته ای که برای به دست آوردن اطلاع
تحویل کِشَندیreduction of tidesواژههای مصوب فرهنگستانپردازش اطلاعات کِشَندی برای به دست آوردن مقادیر میانگین ثابتهای کِشَند