عق زدنلغتنامه دهخداعق زدن . [ ع ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) به دل آشوبه مبتلی شدن . استفراغ کردن . حال تهوع یافتن یا حال استفراغ داشتن . اشکوفه افتادن بر کسی . || گاهی زنان برای نشان داد
دل بهم زدنلغتنامه دهخدادل بهم زدن . [ دِ ب ِ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه متعدی دل به هم خوردن . حال تهوع در کسی ایجاد کردن . موجب دل آشوبی شدن . || موجب انقلاب خاطر کسی شدن .
دریازدگیلغتنامه دهخدادریازدگی . [ دَرْ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) دریازده شدن . حالت و چگونگی دریازده . بیماری با دوار و قی ٔ که بعضی کشتی نشستگان را پیدا شود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
شورانیدنلغتنامه دهخداشورانیدن . [ دَ ] (مص )برآشوفتن . (یادداشت مؤلف ). شوراندن . تحریک کردن . برانگیختن . رجوع به شوراندن شود. || برهم زدن . بهم زدن . برگرداندن . زیر و رو کردن .
عق گرفتنلغتنامه دهخداعق گرفتن . [ ع ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). تهوع دست دادن . اشکوفه افتادن . || غالباً به معنی مجازی و برای نشان دا