جافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. محل.۲. هر قسمتی از فضا یا سطح که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.۳. منزل.۴. اثر باقیمانده از چیزی بر روی یک سطح: جای مُشت.۵. بستر: جا تَر است و بچه نیست.۶. جان
سابقه شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. سنتشدن، رسم شدن، عادت شدن ۲. پیشینه شدن، به جا ماندن، اثر به جا گذاشتن
گذاشتنیلغتنامه دهخداگذاشتنی . [ گ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور گذاشتن . سزاوار توجه نکردن و به جا ماندن : این زن و زور و زر گذاشتنی است مهرش اندر درون نکاشتنی است .اوحدی .
غسلخانهلغتنامه دهخداغسلخانه . [ غ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )حمام . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). گرمابه . صاحب آنندراج گوید: شیرشاه در عهد سلطنت خود در قلعه ٔ حضرت دهلی مکانی مقرر کر