بهموقعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان هموقع، بهجا، بههنگام، سر وقت، سر وعده، بهروز وقتشناس، دقیق [درانجام دادن وعده]، خوشقول، باسیاست استطرادا ً خوشموقع، مبارک، میمون، سعید
بهموقع عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان قع عمل کردن، استفاده بردن، کاری را بهموقع بهانجامرساندن، سربزنگاه عمل کردن، ازوقت حداکثراستفاده را کردن، خوشقول بودن، به موقع بودن، سروقت حاضر شدن، وقتشناس بودن، زرنگ بودن شانس آوردن، مبارک بودن مصلحت بودن
موقعلغتنامه دهخداموقع. [ م َ ق َ ] (ع اِ) مَوقِع. (آنندراج ). جای افتادن و جای واقع شدن . (آنندراج ). رجوع به مَوقِع شود.
بی موقعلغتنامه دهخدابی موقع. [ م َ/ مُو ق ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + موقع عربی ) بیجا و بی هنگام و بی وقت . (ناظم الاطباء). رجوع به موقع شود.
بهموقع عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان قع عمل کردن، استفاده بردن، کاری را بهموقع بهانجامرساندن، سربزنگاه عمل کردن، ازوقت حداکثراستفاده را کردن، خوشقول بودن، به موقع بودن، سروقت حاضر شدن، وقتشناس بودن، زرنگ بودن شانس آوردن، مبارک بودن مصلحت بودن