بهولغتنامه دهخدابهو. [ ب َ ] (اِ) صفه و ایوان و کوشک و بالاخانه . (برهان ) (ناظم الاطباء). کوشک . (جهانگیری ). رواق . (دهار). قصر و ایوان و نشیمن . (غیاث ). خانه در پیش سرای جد
بهولغتنامه دهخدابهو. [ ب َ هَْ وْ ] (ع اِ) گاوسار فراخ . ج ، اَبهاء، بهو، بهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).ج ، اَبهاء، بُهُوّ، بُهی ّ. (ذیل
بهولغتنامه دهخدابهو. [ ب ُ ] (اِخ ) نام یکی از وزیران هند است . (برهان ) (جهانگیری ). نام یکی از رایان هند است . (آنندراج ). نام یکی از پادشاهان هند. (ناظم الاطباء) : به یکبار
بهوتلغتنامه دهخدابهوت . [ ب َ ] (ع ص ) بسیار دروغ باف . ج ، بُهْت ، بُهوت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بهوتیلغتنامه دهخدابهوتی . [ ب َ ] (اِخ ) منصوربن یونس بن صلاح الدین بن حسن بن احمدبن علی بن ادریس بهوتی حنبلی . از شیوخ حنابله و مردی عالم و عاقل و متبحر در علوم دینی بود و بیشتر
بهودلغتنامه دهخدابهود.[ ب ُ ] (اِ) هر چیزی نیم سوخته که از نزدیک شدن به آتش زردرنگ شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
بهوتلغتنامه دهخدابهوت . [ ب َ ] (ع ص ) بسیار دروغ باف . ج ، بُهْت ، بُهوت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بهوتیلغتنامه دهخدابهوتی . [ ب َ ] (اِخ ) منصوربن یونس بن صلاح الدین بن حسن بن احمدبن علی بن ادریس بهوتی حنبلی . از شیوخ حنابله و مردی عالم و عاقل و متبحر در علوم دینی بود و بیشتر
بهودلغتنامه دهخدابهود.[ ب ُ ] (اِ) هر چیزی نیم سوخته که از نزدیک شدن به آتش زردرنگ شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
بهورلغتنامه دهخدابهور. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایوانکی است که در شهرستان دماوند واقع است . 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).