بهم آوردنلغتنامه دهخدابهم آوردن . [ ب ِ هََ وَ دَ ] (مص مرکب ) گردکردن . جمع آوردن . فراهم آوردن . پیوستن : چون سواران سپه را بهم آورده بودبیست فرسنگ زمین پیش تو لشکرگاه . منوچهری .آ
باهم آوردنلغتنامه دهخداباهم آوردن . [هََ وَ دَ ] (مص مرکب ) همراه آوردن . || تألیف کردن . جمع کردن . (از فرهنگ شعوری ). تسطیر. (تاج المصادر بیهقی ). به یک جا گرد کردن : چندان کتب ...
بهم آمدنلغتنامه دهخدابهم آمدن . [ ب ِ هََ م َ دَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . گرد شدن . یکی شدن .بهم پیوستن دو چیز. سر بهم آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). جمع شدن و بسته شدن . (ناظم الاطباء)
ترمیغلغتنامه دهخداترمیغ. [ ت َ ] (ع مص ) بهم آوردن سخن بر لب یا باطل گفتن و بربافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تلفیق کلام . (اقرب الموارد). || سر را به روغن نیک
تلفیقلغتنامه دهخداتلفیق .[ ت َ ] (ع مص ) دو درز و یا دو سخن را بهم آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراهم آوردن و ترتیب دادن . (آنندراج ). || سخن دیگران را ضمن سخن خود آورد
رخنه آوردنلغتنامه دهخدارخنه آوردن . [ رَ ن َ / ن ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) خلل و خرابی رساندن . شکاف وارد آوردن . سوراخ ساختن چیزی یا جایی : اگر پیل با پشه کین آوردهمی رخنه در داد و دین آو