بهثلغتنامه دهخدابهث . [ ب َ ] (ع مص ) پیش آمدن کسی را به گشاده رویی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بهقلغتنامه دهخدابهق . [ ب َ ] (ع مص ) بهق بهقاً (مجهولاً)؛ بهق زده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بهقلغتنامه دهخدابهق . [ ب َ هََ ] (معرب ، اِ) علتی است و آن پیسی ظاهر پوست باشد غیر برص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مأخوذاز بهک فارسی ، پیسی ظاهر پوست برخلاف برص . (نا
بهق الحجرلغتنامه دهخدابهق الحجر. [ ب َ هََ قُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است یا جوز گندم است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوز جندم . (بحر الجواهر) (ابن البیطار) (فهرست مخزن
بقثلغتنامه دهخدابقث . [ ب َ ] (ع مص ) درهم آمیختن کار خود را، و کذلک بقث طعامه و بقث حدیثه . (ناظم الاطباء). خلط کردن چیزی را، و کذا بقث طعامه حدیثه . (منتهی الارب ).
fireدیکشنری انگلیسی به فارسیآتش، شلیک، حریق، اتش، تیر، حرارت، تندی، افروختن، شلیک کردن، اتش زدن، بیرون کردن، انگیختن، زبانه کشیدن، اتش گرفتن، پراندن، تیر اندازی کردن، بر افروختن، تفنگ یاتو
بهثلغتنامه دهخدابهث . [ ب َ ] (ع مص ) پیش آمدن کسی را به گشاده رویی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بهقلغتنامه دهخدابهق . [ ب َ ] (ع مص ) بهق بهقاً (مجهولاً)؛ بهق زده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بهقلغتنامه دهخدابهق . [ ب َ هََ ] (معرب ، اِ) علتی است و آن پیسی ظاهر پوست باشد غیر برص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مأخوذاز بهک فارسی ، پیسی ظاهر پوست برخلاف برص . (نا
بهق الحجرلغتنامه دهخدابهق الحجر. [ ب َ هََ قُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است یا جوز گندم است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوز جندم . (بحر الجواهر) (ابن البیطار) (فهرست مخزن
بقثلغتنامه دهخدابقث . [ ب َ ] (ع مص ) درهم آمیختن کار خود را، و کذلک بقث طعامه و بقث حدیثه . (ناظم الاطباء). خلط کردن چیزی را، و کذا بقث طعامه حدیثه . (منتهی الارب ).