بهروچلغتنامه دهخدابهروچ . [ هََ ] (اِخ ) (در انگلیسی : بروچ ) شهری است در بخش بهروچ ایالت بمبئی هند، برساحل راست رود تربدا. قرنها مهمترین مرکز سیاحت و تجارت سواحل غربی هند و بجهت
بهروجلغتنامه دهخدابهروج . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از بلور کبود است در نهایت لطافت و صافی و خوشرنگ و کم قیمت . (برهان ). بهروجه . بهروز. بهروزه . نوعی از بلور کبود است که کم بها و
بهروجهلغتنامه دهخدابهروجه . [ ب ِ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) بمعنی بهروج که بلور کبود کم قیمت است . (برهان ). بهروج . بهروز. بهروزه . (آنندراج ). بهروج . (ناظم الاطباء). بهروج . بهروز
بهرورلغتنامه دهخدابهرور. [ ب َ رَ / رِ وَ ] (ص مرکب ) بهره ور : هرکه طاعت شعار و دثار خویش کند از ثمرات دنیا و عقبی بهرور گردد. (کلیله و دمنه ). و رجوع به بهره ور شود.
بهروزلغتنامه دهخدابهروز. [ ب ِ ] (اِ مرکب ) به روز. روز نیک و روز خوش . (فرهنگ فارسی معین ). || (ص مرکب ) نیک روز. خوش اختر. نیکبخت . (فرهنگ فارسی معین ) : قیصر از روم و نجاشی از
حسنلغتنامه دهخداحسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن نوح بن یوسف بن محمدبن آدم هندی بهروچی . درگذشته ٔ 11 ذی قعده ٔ 939 هَ . ق . او راست : «امامة امیرالمؤمنین ». (ذریعه ج 2 ص 339).
بهروجلغتنامه دهخدابهروج . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از بلور کبود است در نهایت لطافت و صافی و خوشرنگ و کم قیمت . (برهان ). بهروجه . بهروز. بهروزه . نوعی از بلور کبود است که کم بها و
بهروجهلغتنامه دهخدابهروجه . [ ب ِ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) بمعنی بهروج که بلور کبود کم قیمت است . (برهان ). بهروج . بهروز. بهروزه . (آنندراج ). بهروج . (ناظم الاطباء). بهروج . بهروز
بهرورلغتنامه دهخدابهرور. [ ب َ رَ / رِ وَ ] (ص مرکب ) بهره ور : هرکه طاعت شعار و دثار خویش کند از ثمرات دنیا و عقبی بهرور گردد. (کلیله و دمنه ). و رجوع به بهره ور شود.