بارز شدنلغتنامه دهخدابارز شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پدیدار شدن . نمایان شدن . هویدا شدن . نمودار گردیدن . آشکارا شدن . ظاهر شدن : هیچکدام به میدان مبارزت بارز نشوند. (جهانگشای
بهروزلغتنامه دهخدابهروز. [ ب ِ ] (اِ مرکب ) به روز. روز نیک و روز خوش . (فرهنگ فارسی معین ). || (ص مرکب ) نیک روز. خوش اختر. نیکبخت . (فرهنگ فارسی معین ) : قیصر از روم و نجاشی از
صلاح الدینلغتنامه دهخداصلاح الدین . [ ص َ حُدْ دی ] (اِخ ) ایوبی ملک ناصریوسف بن ایوب شادی مکنی به ابوالمظفر. وی مؤسس دولت ایوبیان است که در مصر و شام و حجاز و یمن حکمرانی داشتند و ب
بدروزلغتنامه دهخدابدروز. [ ب َ ] (ص مرکب ) بدبخت . (ناظم الاطباء) (از ولف ). بدحال . (یادداشت مؤلف ). بدروزگار. تیره بخت . سیه روزگار. مقابل بهروز، نیک روز : همی گفت بدروز و بدا
هامونلغتنامه دهخداهامون . (اِخ ) نام دریاچه ای است در سیستان ، کنار دریاچه ٔ هامون سواران . این دو دریاچه ٔ بوسیله ٔ باطلاقی به نام نیزار بهم متصل شده اند. این دریاچه ها در مواقع
دولتیلغتنامه دهخدادولتی . [ دَ / دُو ل َ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به دولت . (ناظم الاطباء). خوشبخت . بختیار. بختور. بختمند. حظی . مقبل . نیکبخت . روزبه . بهروز. دولتیار. (یادداش
دولتلغتنامه دهخدادولت . [ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ) ثروت و مال . نقیض نکبت . مال اکتسابی و موروثی . (ناظم الاطباء). مال . مال و ظفر را دولت بدان سبب گویند که دست به دست میگردد. (از