بهرجلغتنامه دهخدابهرج . [ ب َ رَ ] (معرب ، ص ، اِ) باطل و کذب . (آنندراج ). باطل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || هر چیز باطل و زبون و بد. (غیاث ) (آنندراج ). || ردی از هر چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). || مباح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ناسره . مع
ابن بهریزلغتنامه دهخداابن بهریز. [ اِ ن ُ ب ِ ] (اِخ ) حبیب بن بهریز. مطران موصل . از مترجمین و نَقَله . کتابی چند برای مأمون خلیفه تفسیر کرده . اختصار قاطیغوریاس ارسطو و نیز اختصار باری ارمینیاس از اوست .
بهروجلغتنامه دهخدابهروج . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از بلور کبود است در نهایت لطافت و صافی و خوشرنگ و کم قیمت . (برهان ). بهروجه . بهروز. بهروزه . نوعی از بلور کبود است که کم بها و برنگ پیروزه است . (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) (از ناظم الاطباء) (از الجماهر بیرونی ص <span class="hl" dir="lt
بهروزلغتنامه دهخدابهروز. [ ب ِ ] (اِ مرکب ) به روز. روز نیک و روز خوش . (فرهنگ فارسی معین ). || (ص مرکب ) نیک روز. خوش اختر. نیکبخت . (فرهنگ فارسی معین ) : قیصر از روم و نجاشی از حبش بر درش بهروزو لالا دیده ام . خاقانی .ز تو بی روزی
بهروزلغتنامه دهخدابهروز. [ ب ِ ] (اِخ ) نام پهلوان ایرانی معاصر بهرام گور. (ولف ) : یکی نامه بنوشت بهروز هوربه نزد شهنشاه بهرام گور.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2185).</p
بهرجةلغتنامه دهخدابهرجة. [ ب َ رَ ج َ ] (ع مص ) باطل و هدر کردن خون کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه قول ابی محجن لابن ابی وقاص اما اذا بهرجتنی فلااشربها ابداً؛ یعنی الخمر؛ ای هدرتنی باسقاط الحد عنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چیزی را از خوف عشار و جز آن از راه غیرمسلوک آوردن .
قسیلغتنامه دهخداقسی . [ ق َ سی ی ] (ع ص ) (درهم ...) درهم زائف و ناسره . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و آن معرب قاش است و گویند فعیل از قسوة است . (المعرب جوالیقی ص 257): کلام قسی ؛ کلام زائف و بهرج . (اقرب الموارد). || سخت و شدید: عام قسی ؛ سال سخت به سبب
خدابندهلغتنامه دهخداخدابنده . [ خ ُ ب َ دَ / دِ ] (اِخ ) وی چهارمین پادشاه از خاندان صفویست که فرزند شاه طهماسب اول و نوه ٔ شاه اسماعیل اول بوده . بسال 985 هَ .ق . پس از برادرش تکیه بر اورنگ شاهی زد، ولی بواسطه ٔ ضعف و ناتوانی ن
ناسرهلغتنامه دهخداناسره . [ س َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) غیرخالص . درم و دینار که عیبی درآن باشد. (آنندراج ). پول قلب و پول نارایج و ناتمام عیار. (ناظم الاطباء). مغشوش . (منتهی الارب ). قلب . ناروا. بدل . نبهره . ماخ . بهرج . پایه . زیف : صر
نبهرهلغتنامه دهخدانبهره . [ ن َ ب َ رَ / رِ ] (ص ) سیم قلب راگویند خصوصاً. (برهان قاطع). پول بد و قلب و ناسره .(ناظم الاطباء). قلب . ناسره . (انجمن آرا) (جهانگیری ).زر قلب که لفظ دیگرش ناسره است . (فرهنگ نظام ). زیف .قلب . ناسره . بهرج . مغشوش . ماخ . باردار <
درهملغتنامه دهخدادرهم . [ دِ هََ / هَِ ] (معرب ، اِ) دِرهام . دِرَم . مقیاسی برای پول . معرب از یونانی ، و آن پنجاه دانق است و امروزه بر مطلق پول اطلاق شود. (ازاقرب الموارد). فارسی معرب است . (از تاج العروس ). ده یک دینار بوده است . (از احیاء العلوم ج <span c
بهرجةلغتنامه دهخدابهرجة. [ ب َ رَ ج َ ] (ع مص ) باطل و هدر کردن خون کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه قول ابی محجن لابن ابی وقاص اما اذا بهرجتنی فلااشربها ابداً؛ یعنی الخمر؛ ای هدرتنی باسقاط الحد عنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چیزی را از خوف عشار و جز آن از راه غیرمسلوک آوردن .
مبهرجلغتنامه دهخدامبهرج . [ م ُ ب َ رَ ] (ع ص ) آب مهمل و غیرممنوع . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب مهمل که کسی را از وی منعی نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خون هدر و باطل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درهم مبهرج . (المعرب جوالیقی ص <span class="h
نبهرجلغتنامه دهخدانبهرج . [ ن َ ب َ رَ ] (معرب ، ص ) مأخوذ از «نبهره ٔ» فارسی . پول بد. قلب . ناسره . (ناظم الاطباء). زائف ردی . (از متن اللغة). || ناسزا. || زبون . || هیچکاره . (منتهی الارب ). رجوع به نبهره شود.