بهثلغتنامه دهخدابهث . [ ب َ ] (ع مص ) پیش آمدن کسی را به گشاده رویی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بهرهلغتنامه دهخدابهره . [ ب ُ رَ ] (اِخ ) نام طایفه ای است که مولد و مسکن و مقام ایشان در گجرات است . (برهان ). نام گروهی از مردم گجرات . (ناظم الاطباء).
بهر داشتنلغتنامه دهخدابهر داشتن . [ ب َ ت َ ](مص مرکب ) نصیب داشتن . صاحب قسمت بودن : بدو گفت کسری که آباد شهرکدام است و ما زو چه داریم بهر. فردوسی .همه نامداران و گردان شهرهر آنکس ک
بهر رو داشتنلغتنامه دهخدابهر رو داشتن . [ ب َ رِ رو ت َ ] (مص مرکب ) جمیل بودن . خوشگل بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
بهر رولغتنامه دهخدابهر رو. [ ب َ رِ رو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوشگلی . جمال . (یادداشت بخط مؤلف ).
بهثلغتنامه دهخدابهث . [ ب َ ] (ع مص ) پیش آمدن کسی را به گشاده رویی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بهرهلغتنامه دهخدابهره . [ ب ُ رَ ] (اِخ ) نام طایفه ای است که مولد و مسکن و مقام ایشان در گجرات است . (برهان ). نام گروهی از مردم گجرات . (ناظم الاطباء).
بهر داشتنلغتنامه دهخدابهر داشتن . [ ب َ ت َ ](مص مرکب ) نصیب داشتن . صاحب قسمت بودن : بدو گفت کسری که آباد شهرکدام است و ما زو چه داریم بهر. فردوسی .همه نامداران و گردان شهرهر آنکس ک
بهر رو داشتنلغتنامه دهخدابهر رو داشتن . [ ب َ رِ رو ت َ ] (مص مرکب ) جمیل بودن . خوشگل بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
بهر رولغتنامه دهخدابهر رو. [ ب َ رِ رو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوشگلی . جمال . (یادداشت بخط مؤلف ).