بهراملغتنامه دهخدابهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام موبد انوشیروان که بهرام آذرمهان نیز گویندش . (ولف ) : میان تنگ خون ریختن را ببست به بهرام آذرمهان یاخت دست .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم
بهراملغتنامه دهخدابهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از سلاطین اشکانی و لقبش اردوان بزرگ بود. (ولف ). پادشاه اشکانی پسر هرمز و ملقب به روشن . (مفاتیح یادداشت بخط مؤلف ) : چو زو بگذر
بهراملغتنامه دهخدابهرام . [ ب َ ] (اِخ ) وهرام (پهلوی ). بهرام یا وهرام نام چند تن از شاهان ساسانی است . (فرهنگ فارسی معین ).
بهراملغتنامه دهخدابهرام . [ ب َ ] (اِ) نام روز بیستم از هر ماه شمسی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) : نگه دار از ماه بهرام روزبرو تا در مرو گیتی فر
بهراملغتنامه دهخدابهرام . [ ب َ ] (اِخ ) ابن مافنه مکنی به ابومنصور. وزیر ابوکالیجاربن سلطان الدولةبن بهاءالدوله صاحب شیراز. وی حامی شعراء و ادباء و اهل علم بود و مؤلفین وقت کتب
بهرام پژدولغتنامه دهخدابهرام پژدو. [ ب َم ِ پ َ ] (اِخ ) بهرام بن پژدو. شاعر زردشتی قرن ششم هجری . پدر زردشت بهرام چوبینه . (فرهنگ فارسی معین ).
بهرام جوبینهلغتنامه دهخدابهرام جوبینه . [ ب َ م ِ ن َ ] (اِخ )رجوع به بهرام و بهرام چوبین و بهرام چوبینه شود.
بهرام چرخلغتنامه دهخدابهرام چرخ . [ ب َ م ِ چ َ ] (اِخ ) مریخ ، رنگ آن سرخ است ، بر فلک پنجم تابد. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به بهرام شود.
بهرام چوبینهلغتنامه دهخدابهرام چوبینه . [ ب َ م ِ ن َ ](اِخ ) رجوع به بهرام و بهرام جوبینه و چوبین شود.
بهرام پژدولغتنامه دهخدابهرام پژدو. [ ب َم ِ پ َ ] (اِخ ) بهرام بن پژدو. شاعر زردشتی قرن ششم هجری . پدر زردشت بهرام چوبینه . (فرهنگ فارسی معین ).
بهرام جوبینهلغتنامه دهخدابهرام جوبینه . [ ب َ م ِ ن َ ] (اِخ )رجوع به بهرام و بهرام چوبین و بهرام چوبینه شود.
بهرام چرخلغتنامه دهخدابهرام چرخ . [ ب َ م ِ چ َ ] (اِخ ) مریخ ، رنگ آن سرخ است ، بر فلک پنجم تابد. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به بهرام شود.