باذقلغتنامه دهخداباذق . [ ذِ ] (ع ص ، از اتباع ) حاذق باذق ، از اتباع است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). رجوع به بحر الجواهر شود.
باذقلغتنامه دهخداباذق . [ ذَ ](معرب ، اِ) شیره ٔ انگور تند و تیز اندک طبخ یافته ، معرب باده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). در عرف فقها، شرابی جوشانیده که کمتر از نص
باذقلغتنامه دهخداباذق . [ ذِ ] (ع ص ، از اتباع ) حاذق باذق ، از اتباع است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). رجوع به بحر الجواهر شود.
باذقلغتنامه دهخداباذق . [ ذَ ](معرب ، اِ) شیره ٔ انگور تند و تیز اندک طبخ یافته ، معرب باده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). در عرف فقها، شرابی جوشانیده که کمتر از نص
باذهلغتنامه دهخداباذه . [ ذَ ] (اِ) باده . ریشه و اصل بادق . رجوع به باذق و المعرب جوالیقی ص 81 س 5 شود.
منصفلغتنامه دهخدامنصف . [ م ُ ن َص ْ ص َ ] (ع ص ) به دو نیم کرده . دوبخش شده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : قاضی امام فخر که فرزند آصفی با آصف سلیمان سیب منصفی . سوزنی (یادداشت ایضاً
حاذقلغتنامه دهخداحاذق . [ ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حذق . استاد. (ادیب نظنزی ) (دهار). سخت استاد (ربنجنی ). ماهر. استادکار. نیک دان . زیرک . زیرک سار در کاری . اوستا. اوستاد. است