بهثیلغتنامه دهخدابهثی . [ ب ُ ثی ی ] (ص نسبی ) منسوب به بهثة است که بطنی است از قیس غیلان . (لباب الانساب سمعانی ).
بهثلغتنامه دهخدابهث . [ ب َ ] (ع مص ) پیش آمدن کسی را به گشاده رویی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بهثةلغتنامه دهخدابهثة. [ ب ُ ث َ ] (ع اِ) گاو وحشی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بهدادینلغتنامه دهخدابهدادین . [ ب ِ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان پائین خواف بخش خواف است که در شهرستان تربت حیدریه واقع است . دارای 533 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بهدارلغتنامه دهخدابهدار. [ ب ِ ] (نف مرکب ) نیکودارنده . || مأمور بهداری که عهده دار رسیدگی به بهداشت مردم مخصوصاً اهالی قرا و قصبات است . (فرهنگ فارسی معین ).
fineدیکشنری انگلیسی به فارسیخوب، جریمه، غرامت، تاوان، جریمه کردن، کوچک کردن، جریمه گرفتن از، صاف کردن، صاف شدن، رقیق شدن، ریز، ظریف، عالی، نازک، نرم، لطیف، فاخر، شگرف، خوش ایند
بهثیلغتنامه دهخدابهثی . [ ب ُ ثی ی ] (ص نسبی ) منسوب به بهثة است که بطنی است از قیس غیلان . (لباب الانساب سمعانی ).
بهثلغتنامه دهخدابهث . [ ب َ ] (ع مص ) پیش آمدن کسی را به گشاده رویی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بهثةلغتنامه دهخدابهثة. [ ب ُ ث َ ] (ع اِ) گاو وحشی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بهدادینلغتنامه دهخدابهدادین . [ ب ِ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان پائین خواف بخش خواف است که در شهرستان تربت حیدریه واقع است . دارای 533 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بهدارلغتنامه دهخدابهدار. [ ب ِ ] (نف مرکب ) نیکودارنده . || مأمور بهداری که عهده دار رسیدگی به بهداشت مردم مخصوصاً اهالی قرا و قصبات است . (فرهنگ فارسی معین ).