بهجت فزالغتنامه دهخدابهجت فزا. [ ب َ ج َ ف َ ] (نف مرکب ) بهجت افزا. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بهجت افزا شود.
بهجتلغتنامه دهخدابهجت . [ ب َ ج َ ] (ع اِمص )شادمانی و تازگی . (غیاث ) (آنندراج ). سرور و شادی و شادمانی . (ناظم الاطباء) : آن ولایات دیگر بار ببهجت ملک و روای سلطنت او آراسته گ
بهجتفرهنگ انتشارات معین(بِ یا بَ جَ) [ ع . بهجة ] 1 - (مص ل .) شادمان شدن . 2 - (اِمص .) زیبایی . 3 - سرور، شادی .
افزالغتنامه دهخداافزا. [ اَ ] (نف مرخم ) افزاینده و افزون را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). افزاینده . علاوه کننده . زیادکننده . (ناظم الاطباء). افزاینده و به این معنی
رافعلغتنامه دهخدارافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن کمیت . از صحابه ٔحضرت رسول بود و حضرت در سال نهم هجرت او را بجهت اخد زکوة مأمور جهینه و عمروبن عاص را مأمور فزاره ... فرمودند. (از حب
امرارلغتنامه دهخداامرار. [ اَ ] (اِخ ) اسم آبهایی است در بادیه . گویند از آن بنی فزاره است و گویند همان عراعر و کنیب است بجهت تلخی امرار گفته اند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطل
بادلغتنامه دهخداباد. (اِ) هوایی که بجهت معینی تغییر مکان میدهد. هوایی که بسرعت بجهتی حرکت کند. ریح . ج ، ریاح .ریحه . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). تُرهة. رکاب السحاب . اَوب
می سرشتلغتنامه دهخدامی سرشت . [ م َ / م ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) می گون . می گونه . که طبیعت می داشته باشد. که به سرشت و طینت شراب باشد. که چون می سرخگون و مستی فزا باشد. سرشته با می .