بثغلغتنامه دهخدابثغ. [ ب َ ث َ ] (ع مص ) پدید آمدن خون در سراسر تن . (از اقرب الموارد).سرخ و سطبر گشتن اندام از غلبه ٔ خون . (ناظم الاطباء). و اگر این حالات مخصوص به لب باشد بث
بثقلغتنامه دهخدابثق . [ ب َ / ب ِ ] (ع اِ) سرچشمه و کناره ٔ نهر که درانیده شده باشد. ج ، بُثوق . (منتهی الارب ). بندآب گشاده . (مهذب الاسماء). آنجا که بند شکسته شود. (از اقرب ا
بثقلغتنامه دهخدابثق . [ ب َ / ب ِ ] (ع مص ) زوداشک گردیدن چشم . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). زودریختن اشک . (از اقرب الموارد). || ویران کردن سیل بند را. (تاج المصادر بیهقی ) (
جبرلغتنامه دهخداجبر. [ ج َ ] (ع مص ) شکسته بستن . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). شکسته را بستن . (غیاث اللغات ). استخوان شکسته را بستن و اصلاح کرد
حسنلغتنامه دهخداحسن . [ ح َ س َ ] (ع اِ) (حدیث ...) در اصطلاح علم درایت نوعی از احادیث به این لقب شناخته شود. آملی گوید: و حسن آن است که در اسناد آن تهمتی نباشد،و شاذ نبود... و
بثغلغتنامه دهخدابثغ. [ ب َ ث َ ] (ع مص ) پدید آمدن خون در سراسر تن . (از اقرب الموارد).سرخ و سطبر گشتن اندام از غلبه ٔ خون . (ناظم الاطباء). و اگر این حالات مخصوص به لب باشد بث