بهبودلغتنامه دهخدابهبود. [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گندزلو که در بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
درمان 2therapyواژههای مصوب فرهنگستانسلسلهمعالجات نظاممندی که برای بهبود بخشیدن به وضعیت مرضیِ جسمانی یا روانی فرد انجام میشود
شفا بخشیدنلغتنامه دهخداشفا بخشیدن . [ ش ِ / ش َ ب َ دَ ] (مص مرکب ) شفا دادن . بهبود بخشیدن . درمان کردن . (از یادداشت مؤلف ) : باشد که خدای تعالی شفا بخشد. (گلستان ).
شفا دادنلغتنامه دهخداشفا دادن . [ ش ِ / ش َ دَ ] (مص مرکب ) بهبود بخشیدن . درمان کردن . چاره کردن درد. درست کردن . تندرست کردن . بِه ْ کردن از بیماری . (یادداشت مؤلف ) : باز اعمال
خوب کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. به کردن، بهبود بخشیدن، شفا دادن، درمان کردن، معالجه کردن، التیام دادن ۲. کار درست انجام دادن، نیکویی کردن