به بهلغتنامه دهخدابه به . [ ب َ ب َ / ب ِ ] (اِ) ببه . در تداول کودکان ببک (در چشم ). ذباب . ذباب العین . مردم . مردمک . نی نی . تخم چشم . انسان العین . کاک . کیک . (یادداشت بخط
به بهلغتنامه دهخدابه به . [ ب َه ْ ب َه ْ ] (صوت ) کلمه ای که در خوش آیند و تحسین گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای که برای تحسین و تمجید گویند. (فرهنگ فارسی معین ). وه وه . بخ بخ .
به بهلغتنامه دهخدابه به . [ ب َه ْ ب َه ْ ] (ع صوت )کلمه ای است که در وقت فخر و مدح و یا وقت استعظام چیزی گویند، و منه الحدیث «به به انک لضخم ». (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)
بهبهانلغتنامه دهخدابهبهان . [ ب ِ ب َ ] (اِخ ) شهر بهبهان در 349 هزارگزی جنوب خاوری اهواز واقع شده است . سکنه ٔ آن در حدود 24هزار تن است و یکی از شهرهای قدیمی کشور میباشد. قبل از
بهبهانلغتنامه دهخدابهبهان . [ ب ِ ب َ ] (اِخ ) نام شهری است از بلاد فارس ... که در نزدیکی رودخانه ٔ خیرآباد واقع شده است . و آن ولایت بیشتر کوهستانی و رعایای آن طوایف الوارند و آن
بهبهةلغتنامه دهخدابهبهة. [ ب َ ب َ هََ ] (ع مص ) بانگ بلند کردن شتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بهبه الرجل به بهبهةً؛ به به گفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (
بهبهیلغتنامه دهخدابهبهی . [ ب َ ب َ ] (ع ص ) تناور و بزرگ . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
بهبهةلغتنامه دهخدابهبهة. [ ب َ ب َ هََ ] (ع مص ) بانگ بلند کردن شتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بهبه الرجل به بهبهةً؛ به به گفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (
بهبهانلغتنامه دهخدابهبهان . [ ب ِ ب َ ] (اِخ ) شهر بهبهان در 349 هزارگزی جنوب خاوری اهواز واقع شده است . سکنه ٔ آن در حدود 24هزار تن است و یکی از شهرهای قدیمی کشور میباشد. قبل از
بهبهانلغتنامه دهخدابهبهان . [ ب ِ ب َ ] (اِخ ) نام شهری است از بلاد فارس ... که در نزدیکی رودخانه ٔ خیرآباد واقع شده است . و آن ولایت بیشتر کوهستانی و رعایای آن طوایف الوارند و آن
بهبهیلغتنامه دهخدابهبهی . [ ب َ ب َ ] (ع ص ) تناور و بزرگ . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).