بهباهلغتنامه دهخدابهباه . [ ب َ ] (ع ص ) بمعنی بخباخ که شتر بانگ کننده ٔ از مستی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بهبودلغتنامه دهخدابهبود. [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گندزلو که در بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بهبودلغتنامه دهخدابهبود. [ ب ِ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) خیریت و معنی ترکیبی آن به بودن است . (از آنندراج ). بهتری . ترقی تدریجی . (فرهنگ فارسی معین ) : ز به بودن فال کان سود
بهبهةلغتنامه دهخدابهبهة. [ ب َ ب َ هََ ] (ع مص ) بانگ بلند کردن شتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بهبه الرجل به بهبهةً؛ به به گفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (
بهباهلغتنامه دهخدابهباه . [ ب َ ] (ع ص ) بمعنی بخباخ که شتر بانگ کننده ٔ از مستی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بهبودلغتنامه دهخدابهبود. [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گندزلو که در بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بهبودلغتنامه دهخدابهبود. [ ب ِ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) خیریت و معنی ترکیبی آن به بودن است . (از آنندراج ). بهتری . ترقی تدریجی . (فرهنگ فارسی معین ) : ز به بودن فال کان سود
بهبهةلغتنامه دهخدابهبهة. [ ب َ ب َ هََ ] (ع مص ) بانگ بلند کردن شتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بهبه الرجل به بهبهةً؛ به به گفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (