بهایملغتنامه دهخدابهایم . [ ب َ ی ِ ] (ع اِ) بهائم . ج ِ بهیمه . چهارپایان مثل اسب و شتر و گاو و غیره . (غیاث ). ج ِ بهیمه . (ناظم الاطباء) : وی از شمار بهایم است . (تاریخ بیهقی
بهائملغتنامه دهخدابهائم . [ ب َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ بهیمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (ترجمان القرآن ). بهایم . حیوانات وستور و ستور وحشی . (ناظم الاطباء) : وی از شم
بهاملغتنامه دهخدابهام . [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بَهْمَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- سعدالبهام ؛ منزلی است از منازل قمر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بهامینلغتنامه دهخدابهامین . [ ب َ ] (هزوارش ، اِ) فصل بهار را گویند. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). هزوارش «بهامین » ، پهلوی «وهار» (بهار). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
بهاییلغتنامه دهخدابهایی . [ ب َ ] (ص نسبی ) گران بها. پرقیمت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || فروشی . قابل سودا. (فرهنگ فارسی معین ). فروختنی . قیمتی : من گفتم یا هذا این
هوشازلغتنامه دهخداهوشاز. (اِ) تشنگی بهایم که به غایت رسیده باشد. (انجمن آرا) (برهان ). جهانگیری به این معنی آورده و رشیدی علاوه بر آن مصدر هوشازیدن و نعت هوشازده را هم آورده است
پراکنده گوفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپریشانگو؛ بیهودهگو: ◻︎ بهایم خموشند و گویا بشر / پراکندهگوی از بهایم بتر (سعدی: ۱۵۵ حاشیه).
سگ دندانلغتنامه دهخداسگ دندان . [ س َ دَ ] (اِ مرکب ) دندان نیش را گویند که هریک از سباع و بهایم را باشد و آن را به عربی ناب گویند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). دندان نیش که هریک
زبان بستهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. خاموش؛ ساکت: ◻︎ بهایم خموشند و گویا بشر / زبانبسته بهتر که گویا به شر (سعدی۱: ۱۵۵)، ◻︎ تو دانی ضمیر زبانبستگان / تو مرهم نهی بر دل خستگان (سعدی۱: ۱۹۸).۲. گ