بن بستلغتنامه دهخدابن بست . [ بُم ْ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بن بسته . کوچه ٔ تنگی که بن آن بسته و پوشیده باشد و راه دررو نداشته باشد. (ناظم الاطباء). کوچه ٔ سربسته . (آنندراج ).
بن بستدیکشنری فارسی به انگلیسیblind, court, cul-de-sac, dead end, dead-end, deadlock, impasse, logjam
بن بستهلغتنامه دهخدابن بسته . [ بُم ْب َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) بن بست : غار بن بسته بود کس نه پدیدعنکبوتان بسی مگس نه پدید. نظامی (هفت پیکر ص 352).دل مرا ز خم زلف او رهائ
impasseدیکشنری انگلیسی به فارسیبن بست، تنگنا، گیر، کوچه بن بست، وضع بغرنج و دشوار، حالتی کهاز ان رهایی نباشد
إخفاقٌدیکشنری عربی به فارسیبن بست , شکست , نافرجامي , ناکامي , عدم توفيق , نيمه تمام ماندن , عدم موفقيت