بنولغتنامه دهخدابنو. [ب َ ] (اِ) خرمن هر چیز را گویند اعم از گندم و جو وکاه و غیر آن . (برهان ) (آنندراج ). خرمن و غله ٔ دروکرده ٔ توده نموده . (ناظم الاطباء). رجوع به بنوه شود
بَنُوفرهنگ واژگان قرآنفرزندان -پسران(در عباراتی نظیر"بَنُو إِسْرَائِيلَ "نون آخر به دلیل مضاف بودن حذف شده است)
بنو ابی ربیعهلغتنامه دهخدابنو ابی ربیعه . [ ب َ اَ رَ ع َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از عرب . و اشعار این قبیله را ابوسعید سکری گرد کرده است . (ابن الندیم ).
بنوارناظرلغتنامه دهخدابنوارناظر. [ ب ِ ظِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش شوش شهرستان دزفول است . این دهستان بین دهستانهای بن معلا و قیلاب و زاویه واقع شده است . این دهستان از 9 قر
بنواگرفتنلغتنامه دهخدابنواگرفتن . [ ب ِ ن َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به گرو گرفتن : دو شخص را بنوا گرفت و به بردسیر فرستاد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 52). رجوع به نوا شود.
بنو ابی ربیعهلغتنامه دهخدابنو ابی ربیعه . [ ب َ اَ رَ ع َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از عرب . و اشعار این قبیله را ابوسعید سکری گرد کرده است . (ابن الندیم ).
بَنُوفرهنگ واژگان قرآنفرزندان -پسران(در عباراتی نظیر"بَنُو إِسْرَائِيلَ "نون آخر به دلیل مضاف بودن حذف شده است)
بنوهلغتنامه دهخدابنوه . [ ب َ وَ / ب َ ] (اِ) مطلق خرمن را گویند اعم از خرمن غله و کاه و غیره . (برهان ) (از آنندراج ). خرمن و توده ٔ غله ٔ نکوفته . (ناظم الاطباء). رجوع به بنو