بنکتیلغتنامه دهخدابنکتی . [ ب َ ک َ ] (ص نسبی ) نسبتی است به بنکت و آن قریه ای است از قراء اشتیخن سغد سمرقند. (لباب الانساب ).
بنکثیلغتنامه دهخدابنکثی .[ ب ِ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب است به بنکث که قصبه ٔ شاش میباشد و از آنجا است ابوسعید هیثم بن کلیب بن سریج بن معقل شاشی بنکثی . (لباب الانساب ) (الانساب سمعانی ).
ramدیکشنری انگلیسی به فارسیرم، قوچ، دژکوب، کلاف، گوسفند نر، تلمبه، کلوخ کوب، کوبیدن، فرو بردن، بنقطه مقصود رسانیدن، سنبه زدن، بادژکوب خراب کردن، سفت کردن
کبشدیکشنری عربی به فارسیقوچ , گوسفند نر , دژکوب , پيستون منگنه ابي , تلمبه , کلوخ کوب , کوبيدن , فرو بردن , بنقطه مقصود رسانيدن , سنبه زدن , باذژکوب خراب کردن , برج حمل