بنفسجلغتنامه دهخدابنفسج . [ ب َ ن َ س َ ] (معرب ، اِ) معرب بنفشه ٔ فارسی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بوئیدن تازه ٔآن نافع محرورین و مداومت بر آن منوم و مرو
بنفسج الکلابلغتنامه دهخدابنفسج الکلاب . [ ب َ ن َ س َ جُل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) شابانج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بنک بفارسی قنب است . (فهرست مخزن الادویه ).
بنفسجیلغتنامه دهخدابنفسجی . [ ب َ ن َ س َ ] (اِ) نوعی از جوهر موسوم به بنفش و آن سیاهی است که به سرخی زند. پرطاوسی با کمی کبودی . سرمه ای است که در آب ریزه ٔ چشم و تاریکی آن سود د
بنفسجيدیکشنری عربی به فارسیياقوت ارغواني , لعل بنفش , رنگ ارغواني , رنگ ياقوتي , درکوهي بنفش , رنگ بنفش , قفايي , رنگ بنفش مايل به ارغواني سير , بنفش , ارغواني
بنفسج الکلابلغتنامه دهخدابنفسج الکلاب . [ ب َ ن َ س َ جُل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) شابانج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بنک بفارسی قنب است . (فهرست مخزن الادویه ).
بنفسجیلغتنامه دهخدابنفسجی . [ ب َ ن َ س َ ] (اِ) نوعی از جوهر موسوم به بنفش و آن سیاهی است که به سرخی زند. پرطاوسی با کمی کبودی . سرمه ای است که در آب ریزه ٔ چشم و تاریکی آن سود د