بناملغتنامه دهخدابنام . [ ب َ ] (ع اِ) همان بنان است که سر انگشت باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
بناملغتنامه دهخدابنام . [ ب ِ ] (ص مرکب ) بانام . مشهور. معروف . نامی . نامدار. نامور. نام آورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نامدار. مشهور. معروف . (فرهنگ شعوری ) : سراپرده ٔ شاه ایر
بنام ایزدلغتنامه دهخدابنام ایزد. [ ب ِ زَ ] (ق مرکب ) بنام خداوند واین کلمه را در محل تعجب گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (مجمع الفرس ). بنامیزد. کلمه ٔ تعجب است . (فرهنگ شعوری ). ما
بنامیزدلغتنامه دهخدابنامیزد. [ ب ِ زَ ] (ق مرکب ) این کلمه ٔ بزرگ تیمناً برای دفع چشم بد استعمال کنند و بعضی گویند در محل تعجب و قسم آرند، بسبب کثرت استعمال کسره ٔ اضافت را حذف کرد