بندگاهلغتنامه دهخدابندگاه . [ ب َ ] (اِ مرکب ) مفصل اعضاء. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). مفصل و پیوندگاه . (ناظم الاطباء). فص . (دهار). وصل . مفصل : دردهای تهیگاه و دردهای بندگاه عرق النساء بلغمی را خوردن و ضماد کردن نافع بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ،از یادداشت مؤلف ). و
بندویهلغتنامه دهخدابندویه . [ ب َ ی َ ] (اِخ ) بندوی : و او را دو خال بود [ اپرویز ]، یکی بندویه نام و دیگر بسطام نام . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 100). و بندها بندویةبن سنفاد خال کسری پرویز بنا کرده است . (تاریخ قم ص <span class="hl" dir=
بندهلغتنامه دهخدابنده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) پهلوی «بندک » . پارسی باستان «بندکه » . از مصدر بستن ، جمع آن بندگان . در پهلوی «بندکان » . عبد. غلام . مقابل آزاد. (حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). مرکب از بند و ها که کلمه ٔ نسبت است و وضع آن در اصل برای عبید و جواری
بندگهلغتنامه دهخدابندگه . [ ب َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف بندگاه . گذرگه : که هر کشتیی کو بدین جا رسیداز این بندگه رستگاری ندید. نظامی .رجوع به بندگاه شود.
وصللغتنامه دهخداوصل . [ وِ / وُ ] (ع اِ) استخوانی که نشکند و با استخوان دیگر نیامیزد، یا فراهم آمدنگاه دو استخوان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بندگاه . (مهذب الاسماء). ج ، اوصال . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). بندگاه اندام . (بحرالجواهر).