بندکلغتنامه دهخدابندک . [ ب َ دَ ] (اِ) پنبه ٔ حلاجی کرده و گلوله نموده را گویند به جهت رشتن . (برهان ) (آنندراج ). پنبه ٔ برزده و گردکرده ریسیدن را و آن را پاغند و پاغنده و غند
بِندِکَگویش دزفولیکلمه ای ست برای سر زنش کودکان ، تشرِ شیرینِ مادرانه به فرزند، (بِندِکَ ، بِندِکِی زَنات ، مَری عَلَمِ بِندِکَ اس)
بندکشلغتنامه دهخدابندکش . [ ب َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کارگری که در ساختمانها درزهای آجرها و سنگهایی را که در نمای بنا بکار رود، با سیمان یا ساروج و مانند آن پر کند. (فرهنگ فارسی
بندکشادلغتنامه دهخدابندکشاد. [ ب َ ک ُ ] (اِ مرکب ) مفصل . (ناظم الاطباء). || وتر. عضله . (ناظم الاطباء). رجوع به بندگشاد شود.
بندکشهلغتنامه دهخدابندکشه . [ ب َ ک َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) دربند. || رزه ٔ در. || زرفین . || (حامص مرکب ) نوکری . || بندگی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
بِندِکَگویش دزفولیکلمه ای ست برای سر زنش کودکان ، تشرِ شیرینِ مادرانه به فرزند، (بِندِکَ ، بِندِکِی زَنات ، مَری عَلَمِ بِندِکَ اس)
بندکشلغتنامه دهخدابندکش . [ ب َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کارگری که در ساختمانها درزهای آجرها و سنگهایی را که در نمای بنا بکار رود، با سیمان یا ساروج و مانند آن پر کند. (فرهنگ فارسی
بندکشادلغتنامه دهخدابندکشاد. [ ب َ ک ُ ] (اِ مرکب ) مفصل . (ناظم الاطباء). || وتر. عضله . (ناظم الاطباء). رجوع به بندگشاد شود.
بندکشهلغتنامه دهخدابندکشه . [ ب َ ک َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) دربند. || رزه ٔ در. || زرفین . || (حامص مرکب ) نوکری . || بندگی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).