بندقةلغتنامه دهخدابندقة. [ ب َ دَ ق َ ] (ع مص ) گلوله ساختن چیزی را. || تیز نگریستن بسوی کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
بندقةلغتنامه دهخدابندقة. [ ب ُ دُ ق َ ] (ع اِ) واحد بندق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گلوله ٔ خرد و سنگ مدور. (ناظم الاطباء). هر چیز مدور بزرگتر از نخود. (از بحر الجواهر)
بندقةلغتنامه دهخدابندقة. [ب ُ دُ ق َ ] (اِخ ) ابن مطة. پدر قبیله ای است از یمن .(منتهی الارب ) (یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء).
بندبهلغتنامه دهخدابندبه . [ ب َ دَ ب َ ] (اِخ ) نام گاوی است که در کلیله بدان اشاره شده است : با وی [برادر بزرگترم ] دو گاو بود یکی را شتربه نام و دیگری را بندبه . (کلیله و دمنه
بنقةلغتنامه دهخدابنقة. [ ب ِ ن َ ق َ ] (ع اِ) خشتک پیراهن یا گریبان آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بندقةلغتنامه دهخدابندقة. [ ب َ دَ ق َ ] (ع مص ) گلوله ساختن چیزی را. || تیز نگریستن بسوی کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
بندقةلغتنامه دهخدابندقة. [ ب ُ دُ ق َ ] (ع اِ) واحد بندق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گلوله ٔ خرد و سنگ مدور. (ناظم الاطباء). هر چیز مدور بزرگتر از نخود. (از بحر الجواهر)
بندقةلغتنامه دهخدابندقة. [ب ُ دُ ق َ ] (اِخ ) ابن مطة. پدر قبیله ای است از یمن .(منتهی الارب ) (یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء).
بنادقلغتنامه دهخدابنادق . [ ب َ دِ ] (ع اِ) ج ِ بُندُق .گلوله ٔ گلین و مانند آن که می اندازند. یکی آن بندقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هرچیز گلوله مانند : قولنج راستینی پنج
بندقلغتنامه دهخدابندق . [ ب ُ دُ ] (ع اِ) غلوله ٔ گلین . (غیاث ). گلوله ٔ گلین و مانند آن که می اندازند. بندقه یکی ، بنادق جمع. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). چیزی که او را می ان