بندبهلغتنامه دهخدابندبه . [ ب َ دَ ب َ ] (اِخ ) نام گاوی است که در کلیله بدان اشاره شده است : با وی [برادر بزرگترم ] دو گاو بود یکی را شتربه نام و دیگری را بندبه . (کلیله و دمنه
بنابهلغتنامه دهخدابنابه . [ ب َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) نوبت و قسمت آب . (انجمن آرای ناصری ). نوبت و قسمت آب باشد، چنانکه گویند بنابه ٔ ماست یعنی نوبت ماست . (آنندراج ) (برهان ) (
بندبربندلغتنامه دهخدابندبربند. [ ب َ ب َ ب َ ] (ق مرکب ) به پی هم . پیاپی . متوالی . (فرهنگ فارسی معین ).
بندبازلغتنامه دهخدابندباز. [ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه بر روی ریسمان راه رود و عملیات شگفت انگیزی کند. شخصی که عملیات آکروباسی روی بند انجام دهد. ریسمان باز. (فرهنگ فارسی معین ). رسن
بندبازیلغتنامه دهخدابندبازی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) نام بازیی است که بازیگران چوبی دراز و بزرگ استاده کرده طنابها می بندند و بازیگری سبوئی آب پر کرده بر آن طنابها می دود و آن بازی ر
بنابهلغتنامه دهخدابنابه . [ ب َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) نوبت و قسمت آب . (انجمن آرای ناصری ). نوبت و قسمت آب باشد، چنانکه گویند بنابه ٔ ماست یعنی نوبت ماست . (آنندراج ) (برهان ) (
بندبربندلغتنامه دهخدابندبربند. [ ب َ ب َ ب َ ] (ق مرکب ) به پی هم . پیاپی . متوالی . (فرهنگ فارسی معین ).
بند نهادنلغتنامه دهخدابند نهادن . [ ب َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نهادن بند بر گردن و دست و مانند آن . غل وزنجیر و قید نهادن بر... (فرهنگ فارسی معین ). بزنجیر یا طناب و امثال آن بستن
بندلغتنامه دهخدابند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(ج
بندبازلغتنامه دهخدابندباز. [ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه بر روی ریسمان راه رود و عملیات شگفت انگیزی کند. شخصی که عملیات آکروباسی روی بند انجام دهد. ریسمان باز. (فرهنگ فارسی معین ). رسن