بنجلغتنامه دهخدابنج . [ ب َ ] (اِ) دو زن را گویند که یک شوهر داشته باشند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری )(برهان ). هوو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بنانج .
بنجلغتنامه دهخدابنج . [ ب ِ ] (ع اِ) اصل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصل . ریشه . نژاد. نسب . (ناظم الاطباء). اصل بابونج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || و رجوع به نشوءاللغه شو
بنج دهلغتنامه دهخدابنج ده . [ ب َ دِه ْ ] (اِخ ) پنج دیه نزدیک بهم از نواحی مروالرود از نواحی خراسان بود که در ابتدا مجزا بود و سپس بتدریج بر اثرعمران بهم متصل گردید و هر کدام بمن
بنج دهلغتنامه دهخدابنج ده . [ ب َ دِه ْ ] (اِخ ) پنج دیه نزدیک بهم از نواحی مروالرود از نواحی خراسان بود که در ابتدا مجزا بود و سپس بتدریج بر اثرعمران بهم متصل گردید و هر کدام بمن
بنجیلغتنامه دهخدابنجی . [ ب َ ] (ص نسبی ) نسبت است به بنج رودک که قریه ای است از قرای رودک در نواحی سمرقند. (انساب سمعانی ).