بناکردنلغتنامه دهخدابناکردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختمان کردن . برآوردن . ساختن . پی افکندن . بن افکندن . عمارت کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بسی شهر خرم بنا کرد کی چو صد د
بها کردنلغتنامه دهخدابها کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قیمت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). اثمان . استیام . تساوم . مساومه . (یادداشت بخط مؤلف ) : متاع نیکوی برکار میدیدبها میکرد چ
بند کردنلغتنامه دهخدابند کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اسیر کردن . در بند کردن . (فرهنگ فارسی معین ). محکم گرفتن و اسیر کردن . (غیاث ). زندان و حبس کردن : چو آید بدان مرز بندش کن
بنیان کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بنا کردن، بنیان نهادن، تاسیس کردن، ساختمان کردن، ساختن ≠ ویران کردن ۲. آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن
ساختمانفرهنگ انتشارات معین(تِ) 1 - (اِمص .) بنا کردن . 2 - (اِ.) بنا، عمارت ، معماری . 3 - نهاد، سرشت .
عمارت کردنلغتنامه دهخداعمارت کردن . [ ع َ / ع ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بنا کردن . (ناظم الاطباء). ساختن . برآوردن : بنای مدرسه ای فرموده بود [طغرل بیک سلجوقی ]، بنزدیک بازار سراجان ،
پل کردنلغتنامه دهخداپل کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پل زدن . پل ساختن . بنا کردن پل : بر آب جیحون پل کردن و گذاره شدن بزرگ معجزه ای باشد و قوی برهان .فرخی .