بناگوشلغتنامه دهخدابناگوش . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) عذار.(مجمع الفرس ) (یادداشت مرحوم دهخدا). صدغ . (تفلیسی ). شقیقه . صبح ، خورشید، مهتاب ، ماه ، زهره ، کافور، سیم ، عاج ، آئینه ، پنب
بناگوشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بن گوش؛ بیخ گوش؛ پشت گوش.۲. گوشت کنار گوش گوسفند که مصرف خوراکی دارد.
بناگوش کردنلغتنامه دهخدابناگوش کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آنست که چون طفل متولد شود، ماماچه که آن را بتازی قابله گویند، انگشت در دهان طفل کرده و کامش برمیدارد. (انجمن آرای ناصری
بناگوشی زدنلغتنامه دهخدابناگوشی زدن . [ ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از ضرب که بر بناگوش زنند مثل سیلی و توانچه بر روی و گردن . (آنندراج ) : اگر کند بخرام تو ذوق همدوشی زنند فاختگان سرو
بناگوشکmumpsواژههای مصوب فرهنگستاننوعی عفونت ویروسی که تظاهر اصلی و عمدۀ آن التهاب غدۀ بناگوشی است، ولی ممکن است این عفونت به غدههای دیگر مانند لوزالمعده و مغز و بیضه و تخمدان هم گسترش یابد
داغ بناگوشلغتنامه دهخداداغ بناگوش . [ ب ُ ] (ص مرکب ) که بناگوش وی داغ شده باشد. که بناگوش وی بآهن تفته داغ کرده باشند.
لاله بناگوشلغتنامه دهخدالاله بناگوش . [ ل َ / ل ِ ب ُ ] (ص مرکب ) از صفات نیکوان . از اسمای محبوب . (آنندراج ) : بیا ای ساقی لاله بناگوش گل خلوت نشینان قدح نوش .حکیم زلالی .
بناگوش کردنلغتنامه دهخدابناگوش کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آنست که چون طفل متولد شود، ماماچه که آن را بتازی قابله گویند، انگشت در دهان طفل کرده و کامش برمیدارد. (انجمن آرای ناصری
بناگوشی زدنلغتنامه دهخدابناگوشی زدن . [ ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از ضرب که بر بناگوش زنند مثل سیلی و توانچه بر روی و گردن . (آنندراج ) : اگر کند بخرام تو ذوق همدوشی زنند فاختگان سرو
بناگوشکmumpsواژههای مصوب فرهنگستاننوعی عفونت ویروسی که تظاهر اصلی و عمدۀ آن التهاب غدۀ بناگوشی است، ولی ممکن است این عفونت به غدههای دیگر مانند لوزالمعده و مغز و بیضه و تخمدان هم گسترش یابد
داغ بناگوشلغتنامه دهخداداغ بناگوش . [ ب ُ ] (ص مرکب ) که بناگوش وی داغ شده باشد. که بناگوش وی بآهن تفته داغ کرده باشند.