بناگاهلغتنامه دهخدابناگاه . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) جایگاه . جای بنا : ز بلغار بگذر که از کار اوست بناگاه اصلش بن غار اوست .نظامی .
بناگاهلغتنامه دهخدابناگاه . [ ب ِ ] (ق مرکب ) بغتةً. (آنندراج ). بناگه . ناگهان . ناگاه . (فرهنگ فارسی معین ). بناگاهان : جام تجلیش که بناگاه میدهندمی دان یقین که بر دل آگاه میدهن
بندگاهلغتنامه دهخدابندگاه . [ ب َ ] (اِ مرکب ) مفصل اعضاء. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). مفصل و پیوندگاه . (ناظم الاطباء). فص . (دهار). وصل . مفصل : دردهای تهیگاه و دردهای بندگا
بیاگاهانیدنلغتنامه دهخدابیاگاهانیدن . [ دَ ] (مص ) تنبیه . (زوزنی ) (ترجمان القرآن ). تأذن . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ) (دهار). تعلیم . (دهار). اعلام . مطلع ساختن . آگاه کردن .
بنگاهفرهنگ انتشارات معین(بُ) (اِمر.) 1 - سرای ، خانه . 2 - جای داد و ستد. 3 - سازمان ، مؤسسه . 4 - انبار، مخزن . 5 - جای بند و ساز و برگ سپاه . ؛~ سخن پراکنی ایستگاه فرستندة رادیویی
اندماقلغتنامه دهخدااندماق . [ اِ دِ] (ع مص ) بناگاه درآمدن بی دستوری . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بی اجازه داخل شدن . (از اقرب الموارد). || زایل گردیدن ماده از ج
دغشلغتنامه دهخدادغش . [ دَ ] (ع مص ) بناگاه درآمدن . (از منتهی الارب ). هجوم کردن ، و آن لغتی است یمنی . (از اقرب الموارد). || در تاریکی درآمدن . (از منتهی الارب ). داخل شدن در