بنانلغتنامه دهخدابنان . [ ب َ ] (ع اِ) سر انگشت . انگشت . بنانه یکی آن . ج ، بنانات . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). سرهای انگشت و این جمع بنانةاست . (از بحر الجواهر) (از کشف )
بنان تبانلغتنامه دهخدابنان تبان . [ ب َ ن ِ ت َب ْ با ] (اِخ ) از کسانی است که آیه ٔ «تنزل علی کل افّاک اثیم » (قرآن 222/26). در شأن اوبوده است . رجوع به تنقیح المقال مامقانی ج 1 شو
بنانةلغتنامه دهخدابنانة. [ ب َ ن َ ] (ع اِ) یکی از بنان که سر انگشتها و انگشتها بود. (منتهی الارب ). سر انگشت . ج ، بنان . (از منتخب ) (از غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی
بنانةلغتنامه دهخدابنانة. [ ب ُ ن َ ] (ع اِ) مرغزار پر از گیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بنانیهلغتنامه دهخدابنانیه . [ ب َ نی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از غلاة شیعه که پیرو بنان سمعان تمیمی بودند. اعتقاد آنان بر این بود که باری تعالی در علی حلول کرد و پس از وی در پسرش محمد
بنان تبانلغتنامه دهخدابنان تبان . [ ب َ ن ِ ت َب ْ با ] (اِخ ) از کسانی است که آیه ٔ «تنزل علی کل افّاک اثیم » (قرآن 222/26). در شأن اوبوده است . رجوع به تنقیح المقال مامقانی ج 1 شو
بنانةلغتنامه دهخدابنانة. [ ب َ ن َ ] (ع اِ) یکی از بنان که سر انگشتها و انگشتها بود. (منتهی الارب ). سر انگشت . ج ، بنان . (از منتخب ) (از غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی
بنانیهلغتنامه دهخدابنانیه . [ ب َ نی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از غلاة شیعه که پیرو بنان سمعان تمیمی بودند. اعتقاد آنان بر این بود که باری تعالی در علی حلول کرد و پس از وی در پسرش محمد
بنا نهادنلغتنامه دهخدابنا نهادن . [ ب ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بنیان گذاشتن . پی افکندن : نور چشمم بنانهاده ٔ تست دل و جان هر دو بازداده ٔ تست . نظامی .ملک کیخسرو چون بکوه اندس و
بنانةلغتنامه دهخدابنانة. [ ب ُ ن َ ] (ع اِ) مرغزار پر از گیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).