بنات الوجیهلغتنامه دهخدابنات الوجیه . [ ب َ تُل ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) اسبهائی که به فحل معروفی بنام وجیه منسوب هستند. (از المرصع).
بنات الداعیلغتنامه دهخدابنات الداعی . [ ب َ تُدْ دا ] (ع اِ مرکب ) شترانی نجیب که به داعی منسوب بودند و داعی نام فحل نجیبی بوده است .
بنات التنانیرلغتنامه دهخدابنات التنانیر. [ ب َ تُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) نان که از تنور درآید. نانی که در تنور طبخ شود. (ازالمرصع). نان تنوری . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).
هملغتنامه دهخداهم . [ هََ ] (حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که
سوادلغتنامه دهخداسواد. [ س َ ] (ع اِ) کالبد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کالبد تن . (مهذب الاسماء) (السامی ). || کره ٔ زمین . زمین خاکی : سودای این سواد مکن بیش در دماغ تکلیف این
جابرلغتنامه دهخداجابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حیان . قفطی آرد: جابربن حیان الصوفی الکوفی از متقدمین در علوم طبیعی است و بخصوص در علم کیمیا ماهر بودو تألیفات بسیار و مصنفات مشهوری د
اسعدلغتنامه دهخدااسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن منجا. قاضی وجیه الدین حنبلی دمشقی . متوفی بسال 606 هَ .ق . او راست : خلاصه در فروع . و نیز هدایة طویادی را بنام «النهایة» شرح کرده ک
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن احمدبن ناقد، مکنی به ابوالازهر و ملقب به نصیرالدین . وزیر مستنصر خلیفه ٔ عباسی . هندوشاه در تجارب السلف ص 349 ببعد آرد