بنات العسجدلغتنامه دهخدابنات العسجد. [ ب َ تُل ْع َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) شترانی نجیب که به شتری نجیب ومشهور از آن عسجد نامی منسوب هستند. (از المرصع).
بنات الداعیلغتنامه دهخدابنات الداعی . [ ب َ تُدْ دا ] (ع اِ مرکب ) شترانی نجیب که به داعی منسوب بودند و داعی نام فحل نجیبی بوده است .
بنات التنانیرلغتنامه دهخدابنات التنانیر. [ ب َ تُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) نان که از تنور درآید. نانی که در تنور طبخ شود. (ازالمرصع). نان تنوری . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).
بنات نعشلغتنامه دهخدابنات نعش . [ ب َ ت ِ ن َ ] (اِخ ) هفت اورنگ . بنات النعش . دو صورت فلکی که یکی را بنات نعش کبری و دیگری را بنات نعش صغری خوانند : حال ولایتی بمثال بنات نعش از م
پروینلغتنامه دهخداپروین . [ پ َرْ ] (اِخ ) شش ستاره است یک به دیگر خزیده مانند خوشه ٔ انگور. (التفهیم بیرونی ). چند ستاره ٔ کوچک باشد یکجا جمع شده در کوهان ثور و آنرا بعربی ثریا
چونلغتنامه دهخداچون . (حرف اضافه ) در پهلوی چیگون مرکب ازچی (چه ) و گون و گونه که بمعنی قسم و رنگ است و مخفف آن چو میباشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). برای تشبیه آید و بمعنی ما
بلالغتنامه دهخدابلا. [ ب َ ] (از ع ، اِ) بلاء. آزمایش . (ناظم الاطباء). آزمایش . آزمون . امتحان . (فرهنگ فارسی معین ). بَلوی . بَلیّة. مِحنة : اندر بلای سخت پدید آیدفضل و بزرگو
بادبیزنلغتنامه دهخدابادبیزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) بادزن را گویند و بعربی مروحه خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). مِنْفَض . (منتهی الارب ). بمعنی بادشکن که بعربی مروحه باشد. (آنندراج )