بنابراینلغتنامه دهخدابنابراین . [ ب ِ ب َ ] (ق مرکب ) بدین جهت ، بدین سبب . (ناظم الاطباء). بناء علی هذا. بناء علی ذلک . بناء علیه . از این روی . از این رو. لاجرم . لهذا. علیهذا.(یا
بنابراینفرهنگ مترادف و متضاد۱. ازاینرو، بدینسبب، بدینلحاظ، به این دلیل، برایناساس، بهاینمناسبت ۲. پس، علیهذا، لذا ۳. بدانسبب، بدانجهت
بنابراینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت بنابراین، لذا، علیهذا، دراینصورت، پس بهخاطر، بهعلتِ، ناشی از، چون
جداجدلغتنامه دهخداجداجد. [ ج َ ج ِ ] (اِخ ) یاقوت آرد: ج ِ جَدجَد به معنی زمین سخت و صاف است . و در حدیث هجرت جایی به این نام آمده است . و ممکن است جمع جُدجُد به معنی چاه قدیمی ب
پسفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بنابراین: او بیمار شد، پس به مدرسه نرفت.۲. آنگاه؛ آنگه؛ بَعد از آن: بچهها بلند شدند، پس استاد آمد.۳. (اسم) عقب؛ پشت سر: ◻︎ تنِ من جمله پسِ دل رود و دل پس ت
تیمرةلغتنامه دهخداتیمرة. [ ت َ م ُ رَ ] (اِخ ) تیمرةالکبری و تیمرةالصغری ، دو ده است به اصفهان . (منتهی الارب ). در اصفهان 60 روستای قدیمی غیر از روستاهای جدید وجود داشت و تیمرةا
کالومللغتنامه دهخداکالومل . [ ل ُ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) یا کالمل گردی است سفید بسیار نرم و سنگین و بی بو و بی طعم که در آب و آلکل و اتر و روغنها غیر محلول می باشد و تحت تأثیر قلیا
مفرغلغتنامه دهخدامفرغ . [ م ِ رَ / م َ رَ ] (از ع ، اِ) فلزی مرکب از مس و قلعی یا روی که مجسمه ها و بخاریها و پایه ٔ چراغها و امثال آن ریزند. هفت جوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخد