باهوسندلغتنامه دهخداباهوسند. [ س َ ](اِخ ) دهی از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری چاه بهار در جلگه . سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از باران . محصول آن حبوبات و ذرت است . (از فرهنگ جغرافیائی
باهمستانواژهنامه آزادگروه اجتماعی که بر اساس ارزشهای مشترک دور هم جمع می شوند. مانند مفهوم یا اصطلاح اُمت که مسلمان ها براساس هویت دینی شان دور هم جمع می شوند. در انگلسی به آن (comu
fliesدیکشنری انگلیسی به فارسیمگس ها، پرواز، مگس، پرش، حشره پردار، اونگان، پرواز کردن، پریدن، پرواز دادن، افراشتن، پراندن، بهوا فرستادن، زدن، گریختن از، فرار کردن از، در اهتراز بودن
ارجلغتنامه دهخداارج . [ اَ ] (اِ) ارز. ارزش . (برهان ). اخش . بها. (برهان ). قیمت . (اوبهی ) (برهان ) : زمانه بمردم شد آراسته وزو ارج گیرد همی خواسته . فردوسی .بهر جای زر را فش
باهوسندلغتنامه دهخداباهوسند. [ س َ ](اِخ ) دهی از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری چاه بهار در جلگه . سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از باران . محصول آن حبوبات و ذرت است . (از فرهنگ جغرافیائی
lobbedدیکشنری انگلیسی به فارسیلوبد، باهستگی پرتاب کردن، چیزی را سنگین بزمین زدن، با تنبلی و سنگینی حرکت کردن
lobbingدیکشنری انگلیسی به فارسیلوبینگ، باهستگی پرتاب کردن، چیزی را سنگین بزمین زدن، با تنبلی و سنگینی حرکت کردن