بارسالغتنامه دهخدابارسا. (اِ) کاری که از روی شتاب کرده شود. (ناظم الاطباء). || آغاز کاری . (دِمزن ). شروع در کار. (ناظم الاطباء). بمعنی اول کار است . (شعوری ج 1 ورق 150). اول کار
flashدیکشنری انگلیسی به فارسیفلاش، برق، تلالو، لحظه، فلاش عکاسی، تشعشع، جلوه، روشنایی مختصر، یک ان، بروز ناگهانی، خود ستایی، برق زدن، تاباندن، ناگهان شعله ور شدن، زود گذشتن، خطور کردن
حدیبیهلغتنامه دهخداحدیبیه . [ ح ُ دَ بی ی َ / ح ُ دَ بی َ ] (اِخ ) نام موضعی به دوفرسنگی مکه و بعضی به نه میلی مکه گفته اند. و آن نام چاهی یا نام درختی خمیده است که بدانجا بود، و
چارسولغتنامه دهخداچارسو. (اِ مرکب ) جائی که چهار بازار در آنجا منشعب شوند. (برهان ). بازاری که هر چهار طرف راه داشته باشد. (آنندراج ). نام آن جای از بازار که به هر چهار طرف راسته