اسکندآبادلغتنامه دهخدااسکندآباد. [ اِ ک َ ] (اِخ ) موضعی بمازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 58 بخش انگلیسی ).
داکوهلغتنامه دهخداداکوه . (اِخ ) از ییلاقات دوهزار بمازندران (پیش داکوه و پس داکوه ). سکنه ٔ نشتا و زوار و لنگا در تابستان به داکوه روند. (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 25 و 107
بادورلغتنامه دهخدابادور. (اِخ ) قریه ای بمازندران . رجوع به حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزو 2 ص 116 شود.
راضلغتنامه دهخداراض . (ص ) زن بمزد. (ملحقات لغت فرس اسدی ). || زنی را گویند که پنهانی قحبگی کند. (ملحقات لغت فرس اسدی ). در ملحقات فرهنگ اسدی چاپ اقبال این کلمه را با کلمه ٔ«تا