flangeدیکشنری انگلیسی به فارسیفلنج، پخش رگه معدن، لبه بیرون امده چرخ، پیچ سر تنبوشه، برجستگی، لبه دار کردن، پخش کردن
flangesدیکشنری انگلیسی به فارسیفلنج ها، پخش رگه معدن، لبه بیرون امده چرخ، پیچ سر تنبوشه، برجستگی، لبه دار کردن، پخش کردن
ابوسفیانلغتنامه دهخداابوسفیان . [ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) مدلوک .صحابی است و از آنروی بمدلوک ملقب است که رسول دست بر پیش سر او سود و به او دعا گفت و گویند پیش سر اوسیاه ماند در حالتی که
لسان حقلغتنامه دهخدالسان حق . [ ل ِ ن ِ ح َق ق ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زبان حق . لسان الحق : هر که باشدلسان حق جانابه کلام خدا بود گویا.(ازآنندراج ).
شطرالغبلغتنامه دهخداشطرالغب . [ ش َ رُل ْ غ ِب ب ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح طب ) به اصطلاح طب قسمی از تب نوبه که یک روز شدیدباشد و یک روز خفیف . (ناظم الاطباء). یا حمای شطرالغب . ایمیط
نوریلغتنامه دهخدانوری . (اِ) نوعی از زردآلوی . (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ).قسمی زردآلوی درشت و بسیار شیرین و آبدار و هسته شیرین . مقابل زردآلو انک . (یادداشت مؤلف ) : از ن
خداویردیلغتنامه دهخداخداویردی . [ خ ُ وِ ](اِخ ) وی دلاک و حمامی بود از اهل قزوین که شاهزاده ٔحیدرمیرزای صفوی فرزند شاه عباس اول را بقتل آورد. توضیح آنکه بر اثر جنگهای متمادی با عثم