بمبولغتنامه دهخدابمبو. [ب َ ] (اِ) میلی که به خیک روغن فرو کنند و بدان دانند که روغن نیک یا بد است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
بمبوواژهنامه آزادبَمبو /bambo/ تلمبه، تلمه دستی که با آن نفت و غیره بکشند. (جنوبی، آبادانی) بَمبو؛ پمپ آب. بمب معرب پمپ، و او به معنی آب است. اصطلاحاً به پمپ های فشاری آب که قبل
بمبورلغتنامه دهخدابمبور. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان عربخانه ، بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 158 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
بابونهگویش اصفهانی تکیه ای: bâbuna طاری: bâbuna طامه ای: bâbuna طرقی: bâbuna کشه ای: bâbuna نطنزی: bâvuna
بمبورلغتنامه دهخدابمبور. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان عربخانه ، بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 158 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).