بمبلی بوزلغتنامه دهخدابمبلی بوز. [ ب َ ب ِ بو ] (اِ) نامی است که در کردستان به تمیس دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تمیس شود.
بمبلی بوزولغتنامه دهخدابمبلی بوزو. [ ب َ ب ِ بو ] (اِ) نوعی پیچک است و در کردستان بدین نام موسوم است . در لاهیجان آن را رَزَک نامند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به کرم البری شود.
بمبییلغتنامه دهخدابمبیی . [ ب َ ب َ ] (اِخ ) ایالتی در هند، در جزیره ای از بحر عمان ساحل غربی هند. وسعت آن 496 هزار کیلومتر مربع و سکنه ٔ آن 35944000 تن است . کرسی آن شهر بمبیی و
بمبییلغتنامه دهخدابمبیی . [ ب َ ب َ ] (اِخ ) بندری در هند، کرسی ایالت بمبیی ، واقع در جزیره ای در بحر عمان . دارای 2839000 تن سکنه . مرکز صنعت نساجی ، ساخت اتومبیل ، هواپیماسازی
بمبلی بوزولغتنامه دهخدابمبلی بوزو. [ ب َ ب ِ بو ] (اِ) نوعی پیچک است و در کردستان بدین نام موسوم است . در لاهیجان آن را رَزَک نامند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به کرم البری شود.
رزکلغتنامه دهخدارزک .[ رَ زَ ] (اِ) تمیس . (فرهنگ فارسی معین ). نامی است که مردم لاهیجان به غلط به تمیس دهند، چه آنرا با رازک اشتباه کرده اند. در لاهیجان این نام را به «بمبلی ب
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نظام الدین (خواجه ...) ابن مولانا نظام الدین شیخ محمود، خواهرزاده ٔ خواجه شمس الدین محمدبن خواجه سیدی احمد شیرازی بود. میرزا بدیعالزمان
ابوزیدلغتنامه دهخداابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) احمدبن سهل بلخی . یاقوت گوید: او در همه ٔ دانشهای نو و کهن فاضل ودر تصانیف خویش براه فلاسفه میرفت لکن به اهل ادب ماننده تر است . ابوحیا
پنجابلغتنامه دهخداپنجاب . [ پ َ ] (اِخ ) سرزمین پنج رود میان رود سند (از غرب ) و جمنا (از شرق ) و پنج رود به نامهای جهلم ، جناب ، راوی ، بئاس ، ساتلج آن را مشروب می سازد.دشتی است