بلیلهلغتنامه دهخدابلیله . [ ب َ لی ل َ / ل ِ ](اِ) دوائی است قابض و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و سوم ، معرب آن بلیلج باشد. (برهان ). ثمر درختی که به هندی بهیرا گویند. (از غیا
بلیلهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهثمر میوۀ درختی شبیه هلیله با پوست خاکستری یا زردرنگ که بومی هند است و مصرف دارویی دارد.
بلیلةلغتنامه دهخدابلیلة. [ ب َ لی ل َ ] (ع اِ) باد سرد و نمناک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باد سرد و باران . (دهار). واحد و جمع در آن یکسان است . (منتهی الارب ). بَلیل .
بلولةلغتنامه دهخدابلولة. [ ب ُ لو ل َ ] (ع اِ) حال : کیف بلولتک ؛ حالت چگونه است . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || طویته علی بلولته و بلوله ؛ او را تحمل کردم ب
بلیدةلغتنامه دهخدابلیدة. [ ب ُ ل َ دَ ] (ع اِ) مصغر بلد. روستا و ده . (ناظم الاطباء). و رجوع به بلد شود.
بلیطةلغتنامه دهخدابلیطة. [ ب َ طَ ] (ع اِ) معرب پلیته (فتیله ). ج ، بَلالیط. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بلالیط شود. || سفیدمرز، که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجو
بلیلالغتنامه دهخدابلیلا. [ ب َ ] (اِخ ) نام حضرت امیرالمؤمنین ابوالحسن علی بن ابی طالب علیه السلام است در انجیل عیسی . (از برهان ) (از ناظم الاطباء).
بلیلةلغتنامه دهخدابلیلة. [ ب َ لی ل َ ] (ع اِ) باد سرد و نمناک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باد سرد و باران . (دهار). واحد و جمع در آن یکسان است . (منتهی الارب ). بَلیل .
بهیرهلغتنامه دهخدابهیره . [ ب َ رَ ] (اِ) بهندی بلیله است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به بهیر شود.
بلیللغتنامه دهخدابلیل . [ ب َ ] (اِ) مخفف بلیله که دارویی است . (از ناظم الاطباء). رجوع به بلیله شود.
شیباءلغتنامه دهخداشیباء. [ ش َ ] (ع ص ) گویند: باتت بلیلة شیباء (بفتح و اضافت ) و هم چنین بلیلة الشیباء؛ شبی که در آن بکارت زن باکره زائل کرده شود. لیلة شیباء (بالاضافه )؛ شبی که