بلیت مغناطیسیmagnetic ticketواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بلیت غالباً اعتباری با پوشش مغناطیسی که وارسی آن بهوسیلۀ دستگاه صورت گیرد
بلیتلغتنامه دهخدابلیت . [ ب َ لی ی َ ] (از ع ، اِ) بلیة. آزار و رنج و سختی . (غیاث ) : بلیت را به حسبت یعنی اینکه خدای مرا بس است آنچنان حسبتی که آثار بلیه را نابود گرداند. (تار
بلیتلغتنامه دهخدابلیت . [ ب ِ ] (فرانسوی ، اِ) چک برات . (ناظم الاطباء).تکه کاغذ یا مقوا که بر روی آن مشخصاتی از قبیل بهاو تاریخ و محل استفاده چاپ شده باشد برای ورود به تماشاخان
بلیتلغتنامه دهخدابلیت . [ ب ِل ْ لی ] (ع ص ) بسیار خاموش . (منتهی الارب ). سکیت . (ذیل اقرب الموارد). || مرد خردمند دانا. (منتهی الارب ). || عاقل و خردمند و لبیب . (از اقرب المو
بلیتلغتنامه دهخدابلیت . [ ب ُ ل َ / ل ِ ] (ص ) بله و گول و کودن .(ناظم الاطباء). بله و بلیت . (فرهنگ لغات عامیانه ).
بلیتخوانticket decoding reading equipment, ticket decoding equipmentواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی برای وارسی و کسر کردن اعتبار بلیت و معین کردن اعتبار باقیمانده در بلیتهای مغناطیسی یا مدتدار
غیرلغتنامه دهخداغیر. [ غ َ ] (ع مص ) دیه دادن . (از اقرب الموارد) . اسم مصدر آن غیرَة است . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || رشک بردن . (دهار). رشک خوردن مرد بر زن خود وبرعکس . (
حجرالزیتونلغتنامه دهخداحجرالزیتون . [ ح َ ج َ رُزْ زَ ] (ع اِ مرکب )حجرالزیتونی . زیتون بنی اسرائیل . حجرالیهود. سنگ جهودان . ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر در ضمن ذ
مولتانلغتنامه دهخدامولتان . (اِخ ) شهری است میان قندهار و لاهور و آن را مُلتان نیز گویند و از ولایات سند است و آن ولایت از اقلیم سوم است و در این سنوات بیست هزار باب خانه و عمارت
بریدنلغتنامه دهخدابریدن . [ ب ُ دَ / ب ُرْ ری دَ ] (مص ) قطع کردن . (آنندراج ).جدا کردن . (ناظم الاطباء). جدا کردن با آلتی برنده چون کارد و غیره . (یادداشت دهخدا). اًبتات . اًترا