بلوکانلغتنامه دهخدابلوکان . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبار، بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 116 تن . آب آن از رودخانه ٔ اسبمرد و محصول آن غلات ، برنج ،توت و گردو ا
بلوکانلغتنامه دهخدابلوکان . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بروانان ، بخش مرکزی شهرستان میانه . سکنه ٔآن 459 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، نخودسیاه ،عدس و بزرک است . (از فرهنگ
بلهانلغتنامه دهخدابلهان . [ ] (اِخ ) پرستار راحیل که یعقوب او را بزنی کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). در قاموس کتاب مقدس «بلهه » ضبط شده است . رجوع به بلهه شود.
اسلیمیهلغتنامه دهخدااسلیمیه . [ اِ می ی َ ] (اِخ ) اسلیونو . شهریست در روم ایلی شرقی ، در دامنه ٔ جنوبی کوه «قوجه بلکان » بر نهری از توابع شط دانوب در 132هزارگزی شمال ادرنه . کارخا
بلوکانلغتنامه دهخدابلوکان . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبار، بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 116 تن . آب آن از رودخانه ٔ اسبمرد و محصول آن غلات ، برنج ،توت و گردو ا
بلوکانلغتنامه دهخدابلوکان . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بروانان ، بخش مرکزی شهرستان میانه . سکنه ٔآن 459 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، نخودسیاه ،عدس و بزرک است . (از فرهنگ
بلهانلغتنامه دهخدابلهان . [ ] (اِخ ) پرستار راحیل که یعقوب او را بزنی کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). در قاموس کتاب مقدس «بلهه » ضبط شده است . رجوع به بلهه شود.
بلهانهلغتنامه دهخدابلهانه . [ ب ُ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) منسوب به بله که جمع ابله است . (آنندراج ). بطور بلاهت و بی تمیزی . (فرهنگ فارسی معین ) : سنگها طفلان به من انداختندبس که کر