بلوچلغتنامه دهخدابلوچ . [ ب َ ] (اِخ ) طایفه ای در میان کرمان و سیستان ، ولایت ایشان را بلوچستان گویند و در ملک کج و مکران و مگس و قلات و پامپور و کنار بحر سند سکونت دارند. (آنن
بلوچلغتنامه دهخدابلوچ . [ ب ُ ](اِ) علامتی که بر تیزی طاق و ایوان نصب کنند. (برهان ). || تاج خروس ، و آن گوشتی باشد که بر سر او رسته باشد. (برهان ). || پارچه ٔ گوشتی که بر ختنه
بلوچفرهنگ انتشارات معین(بَ) (اِ.) 1 - علامتی که بر تیزی طاق و ایوان نصب کنند. 2 - تاج خروس . 3 - صفحة نازکی که بر روی ساقة عمودی در جایی مرتفع آن را قرار دهند و آن به سهولت گردش می کن
بلوچ خانهلغتنامه دهخدابلوچ خانه . [ ب ُ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خواشید، بخش ششتمد، شهرستان سبزوار. سکنه ٔ آن 181 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیای
بلوچستانلغتنامه دهخدابلوچستان . [ ب َ چ ِ ] (اِخ ) نام ناحیه ٔ جنوب شرقی ایران و محدود است از شمال به سیستان ، ازجنوب به دریای عمان ، از مشرق به پاکستان ، از مغرب به شهرستانهای جیرف
بلوچهالغتنامه دهخدابلوچها. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز. این ده مشهور به قصر شهریار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). رجوع به قصر شهریار شود.
بلوچیلغتنامه دهخدابلوچی . [ ب ُ / ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بلوچ . رجوع به بلوچ شود. || هرچیز مربوط به بلوچ و بلوچستانی . (فرهنگ فارسی معین ). || از مردم بلوچ . بلوچستانی . (فرهنگ
بلوچ خانهلغتنامه دهخدابلوچ خانه . [ ب ُ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خواشید، بخش ششتمد، شهرستان سبزوار. سکنه ٔ آن 181 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیای
بلوچیلغتنامه دهخدابلوچی . [ ب ُ / ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بلوچ . رجوع به بلوچ شود. || هرچیز مربوط به بلوچ و بلوچستانی . (فرهنگ فارسی معین ). || از مردم بلوچ . بلوچستانی . (فرهنگ