بلورینلغتنامه دهخدابلورین . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به بلور. ساخته شده از بلور. بلوری .(فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلور شود : همه کاخ او پر ز بیگانه دیدنشستش بلورین یکی خانه دید. فردوسی .راست پنداری بلورین جامهای چینیان بر سر تص
بلورینفرهنگ فارسی معین( ~.) [ معر - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به بلور، ساخته شده از بلور، بلوری . 2 - جلیدیه . ؛ دست ِ ~ دستی که مانند بلور صاف و شفاف است .
بلورینفرهنگ مترادف و متضاد۱. بلوری، بلورینه، شیشهای ۲. از جنس بلور ۳. بلوره، کریستال ۴. متبلور ≠ سفالین
ساغر بلورینلغتنامه دهخداساغر بلورین . [ غ َ رِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیاله و قدح شراب که آن را از بلور ساخته باشند : شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم که در میانه ٔ خارا کنی ز دست رها.خاقانی .
بلورین شاهلغتنامه دهخدابلورین شاه . [ ب ُ ] (اِخ ) لقب پادشاه بلور [ ناحیتی از حدود ماوراءالنهر ] و چنین گویند که ما فرزند آفتابیم و تا آفتاب برنتابد از خواب برنخیزد. و گوید که فرزند نباید که پیش از پدر خیزد. (حدود العالم ).
تمامبلورینholocrystallineواژههای مصوب فرهنگستانویژگی بافت سنگ آذرینی که بهطور کامل از بلور تشکیل شده است و بخش شیشهای ندارد
بلورینهلغتنامه دهخدابلورینه . [ ب ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به بلور. از بلور. ساخته شده از بلور. آنچه از بلور کنند. بلورآلات . بلوری . بلورین . و رجوع به بلورین شود : همرنگ رخسار خویش گردان جام بلورینه از می خام . <p class
بلورینگیcrystallinityواژههای مصوب فرهنگستان[زمینشناسی] درجۀ بلوری شدن سنگها بهویژه سنگهای آذرین [شیمی] میزان جهتگیری زنجیره مولکولهای بینظم در طول زنجیره بسپار بهصورت طرحهای تکرارشونده که کم و زیاد بودن آن بر استحکام و سختی و انعطافپذیری در دمای پایین و مقاومت گرمایی بسپار اثر میگذارد
ساغر بلورینلغتنامه دهخداساغر بلورین . [ غ َ رِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیاله و قدح شراب که آن را از بلور ساخته باشند : شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم که در میانه ٔ خارا کنی ز دست رها.خاقانی .
بلورین شاهلغتنامه دهخدابلورین شاه . [ ب ُ ] (اِخ ) لقب پادشاه بلور [ ناحیتی از حدود ماوراءالنهر ] و چنین گویند که ما فرزند آفتابیم و تا آفتاب برنتابد از خواب برنخیزد. و گوید که فرزند نباید که پیش از پدر خیزد. (حدود العالم ).
بلورینهلغتنامه دهخدابلورینه . [ ب ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به بلور. از بلور. ساخته شده از بلور. آنچه از بلور کنند. بلورآلات . بلوری . بلورین . و رجوع به بلورین شود : همرنگ رخسار خویش گردان جام بلورینه از می خام . <p class
بلورین شاهلغتنامه دهخدابلورین شاه . [ ب ُ ] (اِخ ) لقب پادشاه بلور [ ناحیتی از حدود ماوراءالنهر ] و چنین گویند که ما فرزند آفتابیم و تا آفتاب برنتابد از خواب برنخیزد. و گوید که فرزند نباید که پیش از پدر خیزد. (حدود العالم ).
بلورینگیcrystallinityواژههای مصوب فرهنگستان[زمینشناسی] درجۀ بلوری شدن سنگها بهویژه سنگهای آذرین [شیمی] میزان جهتگیری زنجیره مولکولهای بینظم در طول زنجیره بسپار بهصورت طرحهای تکرارشونده که کم و زیاد بودن آن بر استحکام و سختی و انعطافپذیری در دمای پایین و مقاومت گرمایی بسپار اثر میگذارد
ساغر بلورینلغتنامه دهخداساغر بلورین . [ غ َ رِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیاله و قدح شراب که آن را از بلور ساخته باشند : شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم که در میانه ٔ خارا کنی ز دست رها.خاقانی .
تمامبلورینholocrystallineواژههای مصوب فرهنگستانویژگی بافت سنگ آذرینی که بهطور کامل از بلور تشکیل شده است و بخش شیشهای ندارد