بلندکردهلغتنامه دهخدابلندکرده . [ ب ُ ل َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) برداشته و بالابرده . (فرهنگ فارسی معین ). || برافراشته (بنا و مانند آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : کجات آن بناهای ک
بلندکنندهلغتنامه دهخدابلندکننده . [ ب ُ ل َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بردارنده . رافع. ناتق . و رجوع به بلند کردن شود.
منمللغتنامه دهخدامنمل . [ م ُ ن َم ْ م َ ] (ع ص )بلندکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بلندکرده و برداشته شده . (ناظم الاطباء).
برفراشتهلغتنامه دهخدابرفراشته . [ ب َ ف َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) برافراشته . بلندکرده . بربرده : ای روی داده صحبت دنیا راشادان و برفراشته آوا را. ناصرخسرو.نشان تندرستی و قوت او [
مشاللغتنامه دهخدامشال . [ م ُ ] (ع ص ) افراشته شده . بلندکرده شده . || نصب کرده شده . (از ناظم الاطباء).
معلیلغتنامه دهخدامعلی . [ م ُ ع َل ْ لا ] (ع ص ) بلند. (آنندراج ). بلندکرده و برافراشته . بلند و رفیع. معلا. (ناظم الاطباء). و رجوع به معلا شود. || بزرگ . (آنندراج ).بزرگ و بزرگ